این روزها بیشتر از هر وقتی یادت می‌کنم. شکلِ صدایت را، طرحِ تکیده‌ی صورتت را.

میان‌سالیم حالا. به آن روزها کم فکر می‌کنم، ولی قضاوت‌های عاقلانه‌تری در موردشان می‌کنم گویا. فکر می‌کنم که داشتم دست و پای تو را می‌بستم. دست و پای دلِ دیوانه‌ات را. از این نگاه، حق می‌دهم به گریختنت! آری، گریختنت.

ولی به خودِ آن روزهایم که نگاه می‌کنم، عاشقِ ساده‌دلی بودم که فقط زورش به روزهای عمرش می‌رسید که بتواند تو را در کنار داشته باشد، و دریغش نمی‌داشت. آن فکرهای بدت را حتّی اگر از پسِ زمزمه‌های مالیخولیا به زبان می‌آوردی، هیچ‌گاه نتوانستم ببخشم.

تنها بخشی از ماجرا هستند که هنوز سؤالند و گاه اشک به چشمم می‌آورند.

من از دوردست‌های رگِ گردنم

من، راحیل و راه‌های بی‌پایان

زخم‌ گویه‌های ابدی

می‌کنم ,فکر ,می‌کنم، ,ولی ,پای ,تو ,تو را ,دست و ,و پای ,داشته باشد، ,کنار داشته

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کابینت سازی در کرج کُو کُد هلی پد ، طراحی پد هلیکوپتر دست بافته های من دانلود کتاب نظریه های شخصیت جس فیست همراه خلاصه راز بقای من معرفی بهترین قیمت بلیط پرواز ارزان ، تورهای مسافرتی داخلی و خارجی ارزان پرسمان هشتم اموزش ساخت متامفتامین (شیشه)با روشی کاملا ساده و تضمینی یادگیری زبان انگلیسی